معنی فرهاد نجفی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

نجفی

نجفی. [ن َ ج َ] (ص نسبی) منسوب است به شهر نجف. رجوع به نجف شود.

نجفی. [ن َ ج َ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان تبادکان بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

نجفی. [ن َ ج َ] (اِخ) (آقا...) شیخ محمدتقی اصفهانی، مشهور به آقانجفی. از علمای امامیه ٔ قرن سیزدهم هجری است. وی به سال 1334 هَ.ق. درگذشت. رجوع به الذریعه ج 3 ص 22 و ریحانهالادب ج 4 شود.

نجفی. [ن َ ج َ] (اِخ) شاه غلام خوب اﷲ. از فارسی گویان اﷲآباد هندوستان است و به روایت مؤلف صبح گلشن در دوازده سالگی تکمیل علوم کرده و به شعر گفتن پرداخته و به سال 1170 هَ. ق. در سن 13سالگی درگذشته است. او راست:
تمام داغ شدم لاله زار را چه کنم
خوشم به کنج قفس نوبهار را چه کنم
توان ز کوی تو صرف نظر نمود اما
دل بلاکش امّیدوار را چه کنم ؟
غنچه ٔ باغ امیدم نشکفت
عمر چون باد خزان رفت و گذشت.
رجوع به ریحانهالادب ج 4 ص 168 و تذکره ٔ صبح گلشن ص 506 و قاموس الاعلام ج 6 شود.


فرهاد

فرهاد. [ف َ] (اِخ) نام یکی از نجبای ایران. (ولف):
دگر مهر برزین خراد را
سوم مهر برزین فرهاد را.
فردوسی.

فرهاد. [ف َ] (اِخ) نام سردار لشکر انوشروان. (ولف):
چپ لشکرش را به فرهاد داد
بسی پندها بر دلش کرد یاد.
فردوسی.

فرهاد. [ف َ] (اِخ) نام یک پهلوان ایرانی. (ولف). وی معاصر کیکاوس و در سفر مازندران همراه وی بود:
بخواند آن زمان شاه فرهاد را
گراینده ٔ گرز پولاد را.
فردوسی.

فرهاد. [ف َ] (اِخ) کوهکن. مردی است که بنابه روایت کتاب خسرو و شیرین نظامی شغل سنگتراشی داشته و رقیب خسروپرویز در عشق شیرین دختر شاه ارمنستان بوده است. وی سرانجام جان خود را بر سر این عشق گذاشت و هنگامی که خبر دروغین مرگ شیرین را به او دادند از فراز کوه درغلطید و جان سپرد:... فرهاد فریفته ٔ این زن [شیرین] شد و خسرو او را به کندن کوه بیستون گماشت. فرهاد در آن کوه به بریدن سنگ مشغول شد و هر پاره ای که از کوه می برید چنان عظیم بود که امروز صد مردآن را نتواند برداشت. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی).
به تندی چنان اوفتد بر برم
که میتین فرهاد بر بیستون.
آغاجی.
تا چند کنی کوهی کو را نبود گوهر
در کندن کوه آخر فرهاد نخواهی شد.
خاقانی.
که هست اینجا مهندس مردی استاد
جوانی نام او فرزانه فرهاد.
نظامی.
هوسکاری آن فرهاد مسکین
نشان جوی شیر و قصر شیرین.
نظامی.
من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم.
سعدی.
شهره ٔ شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم.
حافظ.
ترکیب ها:
- فرهادصفت. فرهادکش. فرهادوار. رجوع به این مدخل ها شود.

فرهاد. [ف َ] (اِخ) ده کوچکی است از بخش زرند شهرستان ساوه. جدیدالاحداث و دارای 6 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

فرهاد. [ف َ] (اِخ) دهی است از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور، واقع در 12هزارگزی جنوب نیشابور. جلگه ای است معتدل و دارای 132 تن سکنه. از قنات مشروب می شود. محصول عمده اش غله و شغل مردم آن زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


علی نجفی

علی نجفی. [ع َ ی ِ ن َ ج َ] (اِخ) ابن ابی طالب قمی نجفی. متخلص به عارف. رجوع به علی قمی شود.

معادل ابجد

فرهاد نجفی

433

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری